درباره وبلاگ
آخرین مطالب
جستجو
پیوندهای روزانه
آمار
بازدید امروز : 2
بازدید دیروز : 22
کل بازدید : 31587
تعداد کل یاد داشت ها : 13
آخرین بازدید : 103/9/9 ساعت : 12:5 ص
جمعه 87/6/22 — علی حسن زاده - نظر بدهید
دیشب دلم گرفته بود ، مثل هوای بارونی
دلم هواتو کرده بود ، هوای شیرین زبو نیت
دلم میخواست گریه کنم ، بگم که سخته تنهایی
یه قاصدک اومد پیشم
خبر آورد ای آشنا ، یه رازی را بهت بگم ؟
گفتم بگو : آهی کشید، اومد نشست رو شونه هام
یواشکی چشماشو بست ، تا نبینه اشک چشام
می گفت که تو یه راه دور
یه راه دور و سوت کور
مسافری نشسته بود
مسافره غریب و دلشکسته بود
از تو همش شکوه میکرد
با اشک گرم و دل سرد
می گفت که یادت نمیاد
اون روزای آخریه
چه قدر دلش می خواست که تو…..
بمان با من که من تنهاترینم
بگو با من که من تنهاترینم
بگو از دوستی و عشق و محبت
که من محتاج حرف آخرینم