درباره وبلاگ
آخرین مطالب
جستجو
پیوندهای روزانه
آمار
بازدید امروز : 17
بازدید دیروز : 3
کل بازدید : 31546
تعداد کل یاد داشت ها : 13
آخرین بازدید : 103/9/5 ساعت : 3:22 ص
شنبه 87/7/27 — علی حسن زاده - نظر بدهید
مرا کم دوست داشته باش اما همیشه دوست داشته باش
مرا کم اما همیشه دوست بدار
این وزن آواز من است
عقربه های ساعت رو به مشرق یخ بسته اند
چشمانم سکوت کرده اند
فقط نیمی از بلور مهتاب در آسمان پیداست و نیم دیگرش را ابرها به اسارت برده اند
دلم هوای تپیدن با ستارگان و چشمانم هوای باریدن با ابرها را دارد
در چشمانت خیره می شوم و مرغان بازیگوش نگاهت را به لبخندی شادمانه پرواز می دهم
و خود عاشقانه بر ساحل چشمانت می نشینم
تو پلک بر هم میزنی و هر بار فصلی از خاطره های سبزم مرور می شود
زمان می وزد و در مسیر ثانیه ها خاطراتم تبخیر می شوند
مرا کم دوست داشته باش اما همیشه دوست داشته باش
مرا کم اما همیشه دوست بدار
این وزن آواز من است
عزیزترینم کاش می توانستم مثل تو بی نهایت باشم
تو که بی هیچ چشم داشتی فقط نثار می کنی
و من که خودخواه خود خواهم
کاش لحظه ای محبتت را دریغ می کردی تا شاید بیشتر قدر خوبی هایت را می دانستم
کاش حداقل یک بار می گذاشتی پایت را بوسه زنم گر چه جبران هیچ یک از خوبی های تو نیست
این فکر که نکند به دلخواه تو نبوده و نیستم لحظه ای آرامم نمی گذارد
چرا که می دانم آنچه در خور زحمات توست نیستم
صحبت از خوبی ها و لطف های بی کرانت و بدی ها و قدر نشناسی های من پایان ندارد
امیدوارم روزی تمام ناسپاسی های من را ببخشی
مرا کم دوست داشته باش اما همیشه دوست داشته باش
مرا کم اما همیشه دوست بدار
این وزن آواز من است
عشقی که گرم و شدید است زود می سوزد و خاموش می شود
عشق پایدار ، ثابت و همیشگی ست
من سرمای تو را نمی خواهم و نه ضعف و گستاخی ات را
این را هم می دانم عشقی که دیر بپاید شتابی ندارد
گویی که برای همه ی عمر زمان ، زمان بی حالی ست
مرا کم دوست داشته باش اما همیشه دوست داشته باش
مرا کم اما همیشه دوست بدار
این وزن آواز من است
پس کمتر دوست بدار تا عشقت ناگهان به پایان نرسد
من به کم هم قانعم
اگر عشق تو اندک اما صادقانه باشد مرا از سر زیادست
دوستی پایدار از هر چیزی بالاترست
مرا کم دوست داشته باش اما همیشه دوست داشته باش
مرا کم اما همیشه دوست بدار
این وزن آواز من است
بگو تا زمانی که زنده ای دوستم داری
تا آروم نجوا کنم تا مجال زندگیم بود این عشق فقط و فقط پیشکش توست
تا نجوایی دوباره کنم که هرگز و هرگز تو را فریب نخواهم داد
و ... و همیشه مثل قدیم سرلوحه ی رفتار و گفتارم صداقت خواهد بود
امروز در بهار جوانی ام این اطمینان را به تو می دهم که تا خزان عمرم با توام
مرا کم دوست داشته باش اما همیشه دوست داشته باش
مرا کم اما همیشه دوست بدار
این وزن آواز من است
عشق پایدار ، لطیف و ملایم و ماندگار است
و در نتیجه در طول عمر ، ثابت قدم
با تلاشی از روی ایمان خودم را ساخته ام
تا با امیدی عاشقانه دلخواه تو باشم
دلخواه تویی که دلخواه خدای خودتی
خداوندا امیدمان را نا امید نگردان
مرا کم دوست داشته باش اما همیشه دوست داشته باش
مرا کم اما همیشه دوست بدار
این وزن آواز من است
بدان معنا که اگر از منیت گذشتیم مایی مستحکم و از روی ایمان شکل خواهد گرفت
مایی که به وضوح شاهد تداومش خواهیم نشست
مایی که بسیار بسیار زیاد باعث تعجب حتی خودمان خواهد شد
مایی که آواز زندگی مان را از صفر تا بی نهایت با حنجره ی خودمان خواهد ساخت
حنجره ای که با جوشش اکسیر عشق هر بار تازه تر آوازی از خود سر خواهد داد
و ... آوازی که بارها و بارها به تکرار عاشقانه خواهد ماند
مرا کم دوست داشته باش اما همیشه دوست داشته باش
مرا کم اما همیشه دوست بدار
این وزن آواز من است
همانگونه که وزن زندگی ست ... .. .
شنبه 87/7/27 — علی حسن زاده - نظر بدهید
به تو می اندیشم ...... مثل پروانه به شمع
و تو هر لحظه که از من دوری...من به چنگال شتابنده ترین باد بیابان پیما سرگردانم
و تو خود دانی واژه فاصله یک فاجعه است
لحظه ها را دریاب
.
.
.
بیا به بهانه عشق
به دورآبادی برویم
که دل را آذین تماشای گل میکنند
و به حرمت عشق
پیشانی به خاک میسایند
و برای عاشقان آفتابی دعای وصل میخوانند
بیا برویم
به نورآبادی که مردمانش
فانوس سرخ دلهاشان را
به تمامی سطح شب میآویزند
و نمیگذارند که دلهای عاشق
عشق را در خیال گناه گریه کنند
بیا برویم
پیش از آن که ناگزیر خود را خط بزنیم
از هراس خط خوردن
.
.
.
دیگر نپرس
چطوری بانو، چه میکنی
تو که میدانی پیشه همیشه دل منی
و گوشه پنهان تنهاییام
هر شب بر سینه تو
به خواب آرزو میرود
دیگر نپرس چرا صدایت گرفته است
قناریهای قفسی
در گریه حنجرههاشان
همیشه خواب آواز میبینند
دیگر نپرس، کجایی دختر
گمشدهای انگار در هایهای دل بیقرار خویش
میدانی که من مقیم همیشه حوالی کوچه بیپایان رویایی هستم
که مثل زلال خواهشی بیپژواک یک دیوار حتی به سوی آرزوی تو بال میکشد
.
.
.
" تو تکرار نخواهی شد تو تکرار نخواهی شد انتظار بیهودست انتظار سنگی ست برای توازن حیات و سرنوشت ما چنین بوده است ببین که چگونه تقدیر خودش را بخواب خواهد زد تا عادت کنیم به فاصله ها وبدانیم خورشید بی ما طلوع خواهد کرد وما در لابلای خاطره ها خواهیم پوسید افسوس که قانون سرنوشت تسلیم ما نشد وما پنهان شدیم از چشمهای روز و شب تنها در لفافه های عاشقانه ی خویش حیات داشتیم و شوق ترنم صدایمان لبریز شاعرانه بود برای دوباره بودن اما تو تکرار نخواهی شد زیرا تو برای ابدیت آمده بودی از عبورهای رنگی برای معنا شدن در خویش ناب و بی همتا ماندی و خواهی ماند"
<<تقدیم به کسی که تو دلم کسی بجاش دیگه تکرار نمیشه>>
جمعه 87/6/22 — علی حسن زاده - نظر بدهید
زندگی
محتاج دلبستگی ست
و من برای بهانه ی زندگیم
دل به تو بستم
و من برای دل تو
چه دلها ، که شکستم
و من از دست تو
چه شبها که ، در خود شکستم
و من رویین تن ، با خدعه ی تیر چشمانت
محکوم به شکستم
و من با ذوالفقار ابروانت
خیبر دلم را ، خود شکستم
.....................
هر چند که
دل سنگی دلی
و برایم پر از آزاری
هر چند که
وجودت برای من شد
شب و روز موجب زاری
جمعه 87/6/22 — علی حسن زاده - نظر بدهید
پیداست هنوز شقایق نشدی زندانی زندان دقایق نشدی وقتی که مرا از دل خود می رانی یعنی که تو هیچ وقت عاشق نشدی زرد است که لبریز حقایق شده است تلخ است که با درد موافق شده است شاعر نشدی وگر نه می فهمیدی پاییز بهاریست که عاشق شده است
جمعه 87/6/22 — علی حسن زاده - نظر بدهید
آمد و آتش به جانم کرد و رفت
با محبت امتحانم کرد و رفت
آمد و بنشست و، آشوبی بپا
در میان دودمانم کرد و رفت
آمد و روئی گشود و، شد نهان
نام خود، ورد زبانم کرد و رفت
آمد و او دود شد، من شعله ای
در وجود خود، نهانم کرد و رفت
آمد و برقی شد و، جانم بسوخت
آتشین تر، این بیانم کرد و رفت
آمدو آیینه گردانم بشد
طوطی بی همزبانم کرد و رفت
آمد و قفل از دهانم بر گشود
چشمه ی آب روانم کرد و رفت
آمدو تیری زد و، شد ناپدید
همچنان صیدی نشانم کرد و رفت
آمد و چون آفتی در من فتاد
سر به سوی آسمانم کرد و رفت
جمعه 87/6/22 — علی حسن زاده - نظر بدهید
می شکست قلب یک عاشق
گریه می کرد و به اوج بی کسی
از حضور حس تنهایی
بروی صفح? آبی ولی تاریک دل
از نگاه خواب آن ، عشق رفته می نوشت
می رسید فریاد او ، تا خدای آسمان بی کسی
از صدای زاری چشمان او
هر فرشته بی بهانه گریه می کرد
نم نمک این آسمان ، حس پائیزی گرفت و
بر سکوت پهن? تنهایی اش ، بارش باران نشست
طاقتی دیگر نبود ، در آسمان غوغای تلخی بود بپا
چشم عاشق نم نمک خوابش گرفت
هقهق تنهایی اش
با صدای دلنشین پای مرگ ، جان می گرفت
آمد آن لحظه که باید می رسید
می نوشت روی یک کاغذ ، یک آرزو
کاش می شد بودی و
من مانده بودم در کنار عشق تو
انتظار عاشق دلخست? بی ادعا
در سکوت خلوت شب سر رسید
جمعه 87/6/22 — علی حسن زاده - نظر بدهید
بایدبه فکرغصه ی گلهابود
فکرغروب ساکت یک خورشید
باید ز درد آینه ویران شد
ازغصه سپیده به خودلرزید
بایدبه فکر کوچ پرستوبود
درفکریک کبوتربی پرواز
بایدبه جای یک دل تنهابود
آرام وارغوانی وبی آغاز
بایدبه حرمت غم یک گلدان
آشفته بودوخم شدوویران شد
وقتی زنی زغربت غم تنهاست
بایدشکسته گشت وپریشان شد
بایدبرای تشنگی یک یاس
زیبا تر از تصور باران شد
باید برای تازه شدن گل داد
تسکین روح خسته ی یاران شد
باید ترانه های رهایی را
درکوچه های عاطفه قسمت کرد
باید فدای خنده ی یک گل شد
درخوابهای آینه شرکت کرد
بایدبه فکرحسرت شبنم بود
فکرسپیدی غزل یک یاس
فکر پناه دادن یک لاله
فکرغریب ماندن یک احساس
باید میان خواب گلی گم شد
آیینه بود و عاشق و بارانی
باید شبی ز روی صداقت رفت
در کلبه ی نسیم به مهمانی
باید فشرد دست محبت را
آن گاه آسمانی و زیبا شد
نوشید شهد عشق ز یک چشمه
با احترام راهی دریا شد
باید پناه بود وپر از احساس
باید دلی به وسعت دریا داشت
باید به اوج رفت و برای دل
یک خانه هم همیشه
جمعه 87/6/22 — علی حسن زاده - نظر بدهید
دیشب دلم گرفته بود ، مثل هوای بارونی
دلم هواتو کرده بود ، هوای شیرین زبو نیت
دلم میخواست گریه کنم ، بگم که سخته تنهایی
یه قاصدک اومد پیشم
خبر آورد ای آشنا ، یه رازی را بهت بگم ؟
گفتم بگو : آهی کشید، اومد نشست رو شونه هام
یواشکی چشماشو بست ، تا نبینه اشک چشام
می گفت که تو یه راه دور
یه راه دور و سوت کور
مسافری نشسته بود
مسافره غریب و دلشکسته بود
از تو همش شکوه میکرد
با اشک گرم و دل سرد
می گفت که یادت نمیاد
اون روزای آخریه
چه قدر دلش می خواست که تو…..
بمان با من که من تنهاترینم
بگو با من که من تنهاترینم
بگو از دوستی و عشق و محبت
که من محتاج حرف آخرینم
شنبه 87/6/9 — علی حسن زاده - نظر بدهید
در دنیا زندگی کن بی آنکه جزئی از آن باشی.
همچون نیلوفری باش در آب،
زندگی در آب بدون غرق شدن در آب!
زندگی به موسیقی نزدیکتر است تا به ریاضیات،
ریاضیات وابسته به ذهن اند،
وزندگی در ضربان قلبت ابراز وجود می کند،
زندگی سخت ساده است،
خطر کن،
وارد بازی شو،
چه چیز از دست می دهی؟
با دست های تهی آمده ایم،
وبا دست های تهی خواهیم رفت،
نه چیزی نیست که از دست بدهیم
فرصتی بسیار کوتاه به ما داده اند،
تا سر زنده باشیم،
تا ترانه ای زیبا بخوانیم،
وفرصت به پایان خواهد رسید!
آری اینگونه است که هر لحظه غنیمتی است !
مرگ تنها برای کسانی زیباست که،
زیبا زندگی کرده اند!
از زندگی نهراسیده اند،
شهامت زندگی کردن را داشته اند،
کسانی که عشق ورزیده اند،
دست افشانده اند،
و زندگی را جشن گرفته اند،
پس،
هر لحظه را به گونه ای زندگی کن،
که گویی واپسین لحظه است،
و کسی چه می داند؟
شاید آخرین لحظه باشد
شنبه 87/6/9 — علی حسن زاده - نظر بدهید
نام من عشق است آیا می شناسیدم؟
زخمی ام – زخمی سراپا می شناسیدم؟
با شما طی کرده ام راه درازی را
خسته هستم – خسته آیا می شناسیدم؟
راه ششصد ساله ای از دفتر حافظ
تا غزل های شماها، می شناسیدم؟
این زمانم گرچه ابر تیره پوشیده است
من همان خورشیدم اما، می شناسیدم
پای رهوارش شکسته سنگلاخ دهر
اینک این افتاده از پا، می شناسیدم؟
می شناسد چشم هایم چهره هاتان را
همچنانی که شماها می شناسیدم
اینچنین بیگانه از من رو مگردانید
در مبندیم به حاشا، می شناسیدم!
من همان دریایتان ای رهروان عشق
رودهای رو به دریا! می شناسیدم
اصل من بودم، بهانه بود و فرعی بود
عشق ( قیس ) و ( حسن ) لیلا می شناسیدم؟
در کف ( فرهاد ) تیشه من نهادم، من!
من بریدم ( بیستون ) را می شناسیدم
مسخ کرده چهره ام را گرچه این ایام
با همین دیوار حتی می شناسیدم
من همانم، مهربان سال های دور
رفته ام از یادتان؟ یا می شناسیدم؟